MorgheSahar

دوستان و هموطنان گرامی و بزرگوار

تحقیق و یادگیری درباره تاریخ و وقایع کشور عزیز ما در این برهه زمانی، مخصوصا در خارج از ایران که انبوهی از اطلاعات از هر طیف فکری همه را احاطه کرده ٫کاریست بسیار دشوار و وقت گیر.

برای تسهیل در اینکار با بکارگیری از تارنما سایتی ساختم که در این کار مرا یاری نماید.

این سایت را در دسترس همگان قرار داده و امیدوارم که کمکی در روشنگری هموطنانم باشد.

از کمی و کیفیت این تارنما پوزش میخواهم.


Homayoun Shajarian - Morghe Sahar


عصرِ روشنگری یا عصرِ روشن‌اندیشی  جنبشی فکری و فلسفی در تاریخ فلسفه غرب بود که از میانه‌های سدهٔ هفدهم ابتدا در انگلستان و سپس در فرانسه، آغاز شد و تا پایان سدهٔ هجدهم ادامه داشت. این جنبش انقلاب‌های عظیمی را در دانش و فلسفه به وجود آورد که در نهایت باعث از میان‌رفتن کامل جهان‌بینی قرون وسطایی شد. اهداف اصلی متفکران روشنگری، آزادی، پیشرفت، دلیل، مدارا، و پایان دادن به سوء استفاده از کلیسا (منظور دین) و دولت بود. در فرانسه، اساس آموزه‌های روشن‌فکری، (Lumières) آزادی فردی و مدارای مذهبی، در تقابل با پادشاهی مطلقه و تعصبات ثابت کلیسای کاتولیک روم بود. روشنگری با افزایش تجربه‌گرایی، دقت علمی و تقلیل‌گرایی، همراه با افزایش بازجویی از دین مشخص شده بود

دیدرو، ولتر، روسو، مونتسکیو، کانت و دو ساد از فیلسوفان عصر روشنگری‌اند.

روشنگری، اشاره به حرکت تاریخی روشنفکری است که دنباله‌رو دکارت و مدافع عقل به عنوان مبنای سیستم زیبایی‌شناسی معتبر، اخلاق، حکومت و منطق بوده و به فیلسوفان اجازه می‌دهد که حقیقت قابل مشاهده را در جهان به دست آورند . [۶]

عصر روشنگری دوران آزاداندیشی است. البته این آزاداندیشی هنوز به معنای تحقق عملی آزادی و کسب حقوق شهروندی نیست، بلکه دوران پاشیدن بذر اندیشه و معرفت و دوران آمادگی برای رهایی خویشتن از طریق معرفت و شناخت است. سه اصل بنیادین روشنگری عبارتند از:  تساهل عقل و انسان باوری

خاستگاه

عصر روشنگری دوره‌ای پرشور و هیجان در تاریخ غرب بود که به صورت تقریبی از ۱۶۵۰ تا ۱۷۸۹ میلادی به طول انجامید. از اهداف مهم آن تابانیدن نور فهم و ادراک بر تاریکیِ نادانی بود. گهواره عصر روشنگری انگلستان و سرزمین بالندگیِ روشنگری فرانسه بود، تا در نهایت این جنبش به دیگر کشورها از جمله آمریکا نیز گسترش یافت.[۷]

روشن اندیشی در واقع واکنشی است در برابر شیوهٔ تفکر دیگری که پیش از آن در اروپا رایج بود. در اوایل قرن هفدهم که زمینهٔ انقلاب علمی اروپا فراهم می‌شد دو مرجع مقتدر بر فضای فرهنگی اروپای غربی حکومت می‌کردند. اول احکام متون مسیحی، که کلیسای کاتولیک خود را نگهبان و مفسر آن می‌دانست. کلیسا حتی تاریخ بشر، پزشکی، فیزیک و بسیاری از پدیده‌ها و علوم طبیعی را بر اساس کتاب مقدس تبیین می‌نمود و به هیچ شخص یا مقام دیگری اجازه اظهارنظر نمی‌داد. بدین ترتیب هرگونه نظریه برخاسته از مشاهده علمی و تجربی که مخالف با آموزه‌های کلیسا بود، تکفیر می‌گردید. از آن جمله می‌توان به برخورد قاطع کلیسا با گالیله اشاره کرد. دوم ادبیات کلاسیک، آثار نویسندگان یونان و روم باستان، که در جنبش رنسانس (نوزایی فرهنگ) از نو کشف شده بود و گروه انسان گرایان(اومانیستها) خوانندگان و ستایندگان آن بودند. این دو مرجع از بسیاری جهات معارض هم بودند و میان پیروانشان نبرد سختی جریان داشت، ولی هردو در یک موضوع با هم مشابهت داشتند، و آن نوعی برداشت تاریخی بدبینانه بود، به این معنی که هردو تاریخ تمدن بشری را نوعی سیر نزولی و انحطاطی تصور می‌کردند، سیری که از گذشتهٔ دور طلایی آغاز می‌شد و به وضع نابهنجار و بد کنونی می‌رسید. انسان گراها با استفاده از ادبیات و فرهنگ روم و یونان باستان به اتکای فر و شکوه دوران سپری شده به کلیسای کاتولیک حمله می‌کردند و کلیسای کاتولیک نیز از فلسفه ارسطو یاری می‌جست و به مصاف انسان گراها می‌رفت که هردو میراث باستان بود.

در قرن شانزده پیش از طرح نظریهٔ جدید، کرهٔ زمین مرکز جهان تصور می‌شد. با آن که قاره‌ها کم و بیش معلوم شده‌اند و مرزهای بیرونی با نقشهٔ جغرافیا مطابقت می‌کند، اما تصور از دیگران در این مرزها تغییر نکرده‌است. آنچه از دیگر ملت‌ها گفته و شنیده می‌شود غالباً خیال و افسانه است. از تمدن‌های کهن ایران، مصر، هند و چین اطلاعی در دست نیست، اگر هم به دست می‌آید این‌طور تعبیر می‌شود که این است نمونه وضع و حالی که محروم ماندگان از فیض و رحمت خدای مسیحیت دچارش می‌شوند. انسان گراها هم تمدن‌های یونان و روم باستان را تنها سرمشق زندگی می‌شناسند و بیرون از این دایره معیاری برای سنجش تمدن و فرهنگ در دست ندارند.

ساختار اجتماعی هم بازماندهٔ سنت‌های کهن قرون وسطی است. جامعه به سه مرتبهٔ سَروران دینی یا روحانیان، اشراف و عوام یا بورژوا تقسیم می‌شود. در رأس این سلسله مراتب مقام سلطنت قرار دارد که ساختار اجتماعی را برپا نگه می‌دارد. ارادهٔ پادشاه نمایندهٔ مقولات اساسی حق حاکمیت و عقل و عدالت است، و لذا مقید به هیچ شرطی نیست. حق حاکمیت نه از جانب جامعه بلکه برحسب ارادهٔ الهی در شخص پادشاه تجسم یافته‌است